عاشقانه های یواشکی

ساخت وبلاگ

پنیری ک 4 ساعت بیرون از یخچال تو خونه بمونه،خرابه آیا؟

جواب این سوال فووووووووووق العاده مهمه،تاکید میکنم خییییییییییییلی مهمه!!!!

عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : کمک فوری به محک,کمک فوری در اکسل,کمک مالی فوری, نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 216 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 21:06

همین ک سه ماه برای خرید گوشیی ک لازم داری صبر کردی تا من راضی بشم،دوتا گوشی بخری برای جفتمون(:

همین ک وقتی من راضی نشدم،همش تهدید میکنی ک بعد کورس قلبت دیگه از گوشی استفاده نمیکنی تا وقتی ک منم گوشی بخرم(:

همین ک حواست ب همه چیز هست حتی اگه نشون ندی(:

خداجونم شکرت((:


بانونوشت:تیتر:شاملو عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 215 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 21:05

1:نمیدونم چ ارتباطی بین کشیک آخاهی و درسای من هست ک هرررروقت میره کشیک،صد با  زنگ میزنه ک چرا درس نمیخونی و درس بخون!!!! رسماً از صبح دیوونه ام کرده((:2:چند شب پیش بنده خوابم برده بود و گوشیمم سایلنت بود،مامانم هی زنگ میزنه و هی من جواب نمیدم و خلاصه مامانم پریشون و مستاصل زنگ میزنه ب مریم ک بانو جواب گوشی نمیده و ....،حالا کلااااا مامانم 5-6 ساعت ازم بی خبر بود ک اینجوری بهم ریخته بود،بعد مادر شوهرم دقیقا از عید تا حالا از بچه اش بی خبره!!!! الان ب نظرتون غیر طبیعیه ک من فک کنم شوهرم بچه واقعی این خونواده نیست?/:3:صدبار بیشتر از اونی ک فکر کنید بهش گفتم ب مامانش زنگ بزنه،فایده نداره،مامانشو دوست داره خیلی زیاد ولی فک میکنم ی حسی تو دلش شکسته4:لعنت ب این کشیکا،لعنت!!!5:عشق ینی برام تخم مرغ شانسی بخری،ک بشینی اسباب بازیشو باهم درست کنیم،عشق ینی حواست ب دوغی ک میخوام با چیپس بخورم باشه ک بذاریش تو یخچال ک گرم نشه((:بانونوشت:تیتر=علی صفری عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 229 تاريخ : جمعه 26 آذر 1395 ساعت: 21:05

بهش میگم،میخوام برم ی ضد آفتاب بخرم،70 تومن قیمتشه(:

برگشته حاضر جواب تو حالتی ک هی دستاشو با ناز تکون میده میگه عزیزم اصلا من تو رو همینجوری برنزه دوست دارم[=


بانونوشت:تیتر از حافظ با اندکی دخل و تصرف با امید ب اینکه حافظ فحشم نده از اون دنیا((: عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : آن سیه چرده که شیرینی,آن سيه چرده كه,آن سيه چرده, نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:35

خوش اخلاق ترین رزیدنتای دنیا هم،رزیدنتای روانپزشکی دانشگاه مان((:انقققققققققققد خوب و خوش برخوردن ک آدم دلش میخواد محکم بغلشون کنه،خیلیم با شعور و شخصیتن((:یکیشون دوره عمومیش رو با رتبه 50،دانشگاه شیراز خونده،انقد دوست داشتنیه و همیشه لبخند رو لبشه و پر انرژیه ک آدم کیف میکنه از دیدنش،ان شالله همیشه خوب و خوش باشه(:امروز تو اتاق ویزیت،آخاهی سرشو گذاشته بود رو میز،رفتم ببینم چشه و اینا،یهو همین رزیدنته شیرازیمون اومد و با لبخند پرسید ک با هم نسبتی داریم?وقتی فهمید زن و شوهریم،انققققد ذوق کرد و کللللللللی ازم تعریف کرد((((((:ب هرکسیم رسید خبر داد(((:همه هی تبریک میگفتن،تازه شیرینیم میخواستن(((:خلاصه ک امروز حساااااابی تعریفیده شدیم(((:بانونوشت:کلا بخش روان همیه پرسنلش از رزیدنت و پرستار بگیر تا خدمه اش،همشون عااااااالی بودن و خوش برخورد((: عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 218 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:35

مکان:سالن مورنینگ / زمان:8 و نیم صبحاتند:خب خانوم دکتر،حالا آزمایشای مریضو برامون بخوناینترن:مریض آزمایش نداده خانوم دکتراتند:مگه میشه?ینی براش آزمایش نخواستن?اینترن:آزمایش خواستن ولی مریض میگه استخاره کرده،بد اومده،آزمافشار نرفته بدهبانونوشت:ب این موضوع همه خندیدیم ولی همه هم ته دلمون ی عالمه متاسفیم برای پیرزنی ک برای رفتن ب آزمایش استخاره میکنه،غصه میخوریم برای اون جوونی ک ب خاطر تصور اشتباه و حرف خاله خانباجیاش مصرف کورتونش رو قطع میکنه و میمیره،غصه میخوریم برای مریض بدحالی ک سر خود داروهای روانپزشکیش رو قطع کرده چون همسایه گفته اینا رو نخور،واسه اون مادری ک فشارش رفته شدید بالا چون شنیده داروی فشار خون،ریزش مو میاره! و قطعشون کرده!،و خیلی چیزای دیگه ک انگار تمومی ندارهبانونوشت2:کاش ی روز یاد بگیریم ک مجبور نیستیم درباره هرچیزی اظهار نظر کنیم عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:35

رفتن همیشه اختیاری نیستآدم یه جاهایی رو مجبوره..#مهدی_ایوبی----------------تازه میفهمم چرا تو ویزیتای روان پزشکی از مریض میپرسن دیشب چطور خوابیدی?هیچوقت نمیگن ظهر خوابیدی یا ن?نمیگن چند ساعت میخوابی?فقط میگن شب خوب خوابیدی?شب خیلی مهمه،کسی ک درد داره شب نمیخوابه،میشینه تو رختخوابشو خیره میشه ب شعله های تو بخاری،خیره میشه و انقد آروم آروم و بی صدا گریه میکنه ک وقتی ب خودش میاد دیگه شده 4 صبح،بعد با ترس و لرز از خواب موندن بیهوش میشه تا 7 صبح باز پاشه ک ی وقت دیر ب حضور زدن تو بیمارستان نرسهنپرسین چرا نیستم،چرا دیر کامنت تایید میکنم،گله نکنید چرا سر نمیزنم و کامنت نمیذارم،هرکی میخنده لزوما شاد نیست،دلیلی هم نمیبینم کسی بیاد چرت و پرتای منو بخونه و انرژی منفی بگیره،واسه حالتون ارزش قائل بشید،مشکل من صرفا مال منه و حق ندارم بذارمش رو شونه یکی دیگهی مدت اینجا بسته باشه فک کنم بهتره،اینجا نمیتونم دروغ بگم،نمیتونم دروغی بخندم---------انار اگه تلگرام داری شماره ات رو برام بذار،نمیخوام گمت کنمعاطو اگه هنوز اینجا رو میخونی ی خبر بهم بده،ممنون(:----------مریم ب خاطر ی سری مزاحم آدرسشو عوض کرده و عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:35

کورس روانپزشکی هم تموم شد ب سلامت،امتحانشم بهتر از اونی بود ک انتظار داشتم خداروشکر(:از امتحان اومدم خونه و حسااااابی خوابیدم بعدم ی برنامه بلند بالا چیدم ک تو ی روز تعطیل حتما باید همشو انجام بدم ان شالله(:باید روپوشامونو بشورم ک دیگه از رنگ سفید ب زغال سنگی تغییر رنگ دادن (:باید ظرفا رو بشورم تا دوباره زیاد نشدن و کار ب 4-5 ساعت ظرف شستن نرسیده(:باید اتاقمونو جمع کن و لباس کثیفا رو دسته بندی کنم ک بندازم تو ماشین(:باید فردا صبح زود بیدار شم ک ی قیمه عالی بعد مدتها درست کنم(:باید خونه رو جارو و گردگیری کنم و آشغالا رو جمع کنم(:باید فردا زیارت عاشورا بخونم اگه قسمتم بشه(:باید برنامه درسیمو راست و ریست کنم(:باید شرح حال روانمو بنویسم(:باید کتاب مریمو بخونم(:باید زندگی کنم((:بانونوشت:خداروشکر برای بودن تک تک تون،من اینجا مخاطب زیادی ندارم ولی تک تک اونایی ک هستن واقعا با معرفتن،خداروشکر(:بانونوشت2:با اینکه کورس روان،نسبت ب بقیه کورسا مثل تعطیلات بود و یجور شوخی بود انگار،با اینکه بخش خیلی جذابی نبود و تخصصی تر از اون بود ک بشه خیلی باهاش عجین شد ولی دلم برای بعضی از مریضاش تنگ میشه،دلم ب عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 210 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:34

هیچ لذتی بالاتر از خوابیدن تو اوووووج گرما زیر پتو و جلو کولر و خوابیدن تو اووووووج سرما زیر پتو و چسبیده ب بخاری نیست((:


بانونوشت:خوشی قسمت دوم نسیبمون شده حساااابی((: هرچند ک کلا سرما دوست ندارم(:

بانونوشت2:میریم ک داشته باشیم ی هفته پر از جیغ و داد و خون و در نهایت دیدن زیبایی تولد ی انسان رو(:


عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:34

دیروز وقتی صبح رسیدم خونه،اصلا باورم نمی‌شد ک فقط 24 ساعت از خونه نبودنم گذشته،حس میکردم قشنگ 3-4 روزی گذشته،انگاری صبح و عصر و شب روز کشیکم هر  کدوم خودش ی روز کاملاً مجزا بود((: با وجود اینکه برای اولین بار تو زندگیم ب مرحله ایستاده خوابیدن رسیده بودم و دقیقا 26 ساعت کامل بدون ی لحظه چشم رو هم گذاشتن بیدار بودم ولی واقعاً احساس خیلی خوبی داشتم((:کشیکم با یک زایمان طبیعی اول صبح و ی دختر کوچولو ناز شروع شد و با ی زایمان سزارین اول صبح روز بعد و یه گل پسر تموم شد((:ب دوتا خونواده خبر تولد نوزادشونو دادم و انققققد خوشحال شدن ک حد نداشت و کلی ازم تشکر کردن((:صبحش رو با ی گروه مامایی خیلی باحال و صمیمی بودم ک ب صورت خود جوش هی کار یادم میدادن و ازم حمایت می‌کردن ک نترسم و کار رو درست انجام بدم((:تنها خاطره بدش مادری بود ک یک روز کامل رو درد داشت و مشکل ولی نیومده بود بیمارستان و وقتی ک اومد با وجود تلاش تیم پزشکی،بچه  زنده نموند و همه رو غصه دار کرد،هنوز تصویر تپشای قلب کوچولوش ک زیر بدن نحیفش بالا و پایین میشد جلو چشممهیکی از خانومای باردار ک زایمان طبیعی داشت و همراهش بهم عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 196 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:34

دیروز تو بخش داشتم شرح حالمو کامل میکردم  ک یه خانوم حدودا چهل و خورده ای ساله با ی چهره مهربون ک لباس بیمارستانم تنش بود اومد ازم پرسید ک جواب آزمایشش اومده یا ن؟از پرستار بخش پرسیدم و پرستارم بهش گفت ک بارداره،بنده خدا خیلی کلافه بود،میگفت 5 تا بچه داره و عروس و داماد هم داره،میگفت تو بارداری آخر لوله هاش رو دکتر براش بسته ولی باز حالا بعد 15 سال حامله شدهخیلی سعی کردم دلداریش بدم و کلیم هی براش ذوق کردم و ازخوبیاش گفتم ولی خب فک کنم نیاز ب زمان داشت برای پذیرشش،یجورایی انگار فقط نگران نگاه جامعه بود وگرنه با خود بچه و بارداری مشکل خاصی نداشتحالا هی دارم با خودم فکر میکنم ک چ حکمتی بوده تو وجود داشتن این کوچولو ک با این همه مانع،خدا بودنش رو تو این دنیا خواسته(:یکی از آرزوهام موقع ب دنیا اومد هر بچه ای اینه ک بدونم آینده اش چی میشه و از اون بیشتر دلم میخواد ی آینده عالی داشته باشن،خیلی براشون دعا میکنم،انقد ک سر زایمان دعا و قرآن خوندم و صلوات فرستادم تو کل زندگیم دعا و قرآن نخوندم(((: عاشقانه های یواشکی...
ما را در سایت عاشقانه های یواشکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9banolabkhand9 بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 3:34